عزیزم همین یک ساعت قبل باباباودایی مهدی وشیماجون وحسین رفتیدسمت مغازه باباذبی برای شرکت توبزرگترین اجتماع عزاداران حسینی(حسینیه اعظم زنجان)ببخش که من نتونستم بیام.چون قربونی نذری داشتیم گفتی مامی من ببعی(یکی ازعروسکات)روباخودم میبرم همیشه وقتی به این روزازمحرم میرسیم یه حال عجیبی میشم.یادروزای بچگی واینکه چقدربهمون خوش میگذشت بادخترعمه ها،دخترخاله ها،پسرعمووعمه ها(حیف که هنوزمزه هیچکدوم رونچشیدی)وچندسالی میشه که عجیب یادعزیزانم که دیگه پیشم نیستندمیفتم برای همه ازته دلم دعامیکنم...دعامیکنم همیشه سلامت وخوشبخت باشند...وهمچنین ازهمه دوستام التماس دعادارم.برای توعزیزترینم روزهای خوش همراه باسلامتی وعشق آرزومیکنم.همیشه لبات خندون باشه گل ...