اینروزها
سلام عشقم خیلی دیربرات مطلب جدید میذارم میدونم ولی بذاربه حساب تنبلی اینروزهاماه مبارک رمضان آغازشده وتوهنوزدرک درستی نداری یعنی یه جورایی متوجه فلسفه روزه داری نیستی وقتی موقع صبحونه یانهارمیبینی غذانمیخورم میپرسی:مامی تونمیخوری؟؟من:عزیزم من روزم آرشیدا:پس منم اصلانمیخورم ومن درآنهنگام القصه اینکه الان پنجاه وپنج ماهه هستی وخیلی روابط اجتماعیت پررنگ شده.سوم تیرماه رفتیم تهران خونه عزیزاینا عمه جون عمل آپاندیس شده بودووقتی برگشت خونه میگفتی:من بهش میرسم عمه هرچی میخوای بگومن میارم برات وهم اینکه چهارم تیرساعت سه توموسسه نخبگان راه آینده وقت داشتیم براسنجش شماواینکه بابارضاهمش اصرارداشت که هوشت یه ارزیابی بشه وببینیم اینکه مافکرمیکنیم شماخییی...