مهمونی عمه مهنازمامی
واااااای عزیزتزازجونم نیم ساعت پیش ازخونه عمه مهنازم برگشتیم که به مناسبت بازگشت ازمکه بودوتوچقدربازینب(دخترعموی من)وعسل(نوه عمه من)بازی کردی وکلی بهت خوش گذشت چقدرازدیدن شوروهیجانت ذوق میکردم غیرقابل وصف اززینب خوشت اومده بودآخه مثل خودت شخصیت آرومی داره البته خیلی ازشمابزرگتره ولی خیلی مهربونه مثل خودت نفسطبق روال همیشه همش بامامانی بودی ومن نقش....داشتم(شوخی میکنماااا)همه میگفتن بیشترمیادکه دخترمامانی باشی.آخه مامانی اکی خیلی جوون وخوشگلهخلاصه بازم ازهمه دلبری کردی وهمه میگفتن مثل عروسکیبرات صدقه انداختم نانازجوون.امشبم بازدعوتیم ومیخوای کلی بازی کنی .انقدخسته شده بودی سریع خوابیدی آخییییییشآهان یادم رفت موقع برگشت بازم مجبورمون کردی بریم همگی بستنی بخوریم که باباذبی زحمتشوکشیددستش دردنکنهخلاصه همه گوش به فرمان شماهستیمفرمانروای کوچک خونه...خوابهای خوب ببینی