آرشیداآرام جانآرشیداآرام جان، تا این لحظه: 14 سال و 5 ماه و 1 روز سن داره

آرشیداخورشیدخونمون

کلاس زبان

آرشیداجانم ازشنبه میری کلاس زبان تویه موسسه رسمی(ایران زمین)؛ساعت هجده الی نوزده وسی ؛چه ذوقی داری نفسم....تقریباازاوایل بهمن سرماخوردگی شدیدپیداکردی والان یک هفته ای میشه که شکرخداکاملابهبودپیداکردی؛دوکیلولاغرشدی گل قشنگمون برای اولین بارهم آنتی بیوتیک خوردی... دیگه اینکه شیرین زبونی وپرازنازوعشوه دیگه تراینکه شصت ودوماهگیت هم باتاخییرمبارک ...
20 بهمن 1393

خاطرات اینروزها

سلام دخترنازم این چندوقت که برات مطلب نذاشتم کلی خاطره نگفته داری که باعکس توضیح میدم وشرمنده دوستای گلم که تقاضای عکس جدیدمیکردندهم نباشم. قصه میخونی برادخترت عاشق رانندگی کردن بابابایی هستی چندوقتی میشه که بادوستهای دوران دبیرستان من دوره میذاریم توپارک بانوان وتوکلی خوشت میادوکیف میکنی،اینهم تووآرنیکاجون دختربیتا بیست وششم شهریوررفته بودیم تهران،عمه دکتربرات این ست فرشته بایک سری لوازم التحریربراروزدختر خریده بود؛ایناروتنت میکردی ومیگفتی من فرشتم آرزوهاتونوبگیدبرآورده کنم.... نداجون هم فردای روزی که رفتیم تهران شام دعوت کرده بودوکلی هم زحمت کشیده بودوازهنرنماییهاش لذت بردیم،اینجاخونه عموسعیدونداجونه جمعه همون هفته باعزیزجون وعمه ونداج...
10 مهر 1393

روزهای خوب

اینروزها داریم آماده میشیم براعروسی عموسعیدوتوگل گلخونه هم داری روزبه روزخانومترمیشی وعاشق این کلاس نقاشیت هستی کامل بلدی بشماری وحتی بعضی ازدورقمیهامثل 22یاازاین مدل اعدادروهم میخونی!سی ام رفتیم خونه عزیزجون براخریدلباس واول خردادبرگشتیم وبرات لباس خوشگل ودوجفت  کفش خریدیم.فکرکنم این اولین کفش مجلسی باشه که واست خریدیم .مبارک باشه.دیگه اینکه عاشقتیم به مولا:*
3 خرداد 1393

امروز

امروزتوکلاس نقاشی مربی مثل همیشه که قبل ازشروع نقاشی داستان تعریف میکنه وسوال وجواب میپرسه ازشمامیخواست که کسی روکه ازهمه بیشتردوست داریدروتوصیف کنیدتانقاشی کنیدچهره اون شخص رو؛ازنفراول تاشما ۸نفرجواب دادندکه یامامان بودیابابا،گفتم الان شماهم به تقلیدازاونایامیگی من یابابارضاولی باصدای شیرینت: مامانبزرگم رو؛مامانیم؛صورتش گرده،چشماش سیاه،موهاش کرمی!(همه درپاسخ به سوالهای مربی بود)باهم میریم بیرون لباس میخریم!فدای دل کوچولوت،فدای عشق ومهربونیت عشق رویایی.... اینم نقاشیت که البته توماشین زذی زیرهمه چی:مامی این تویی،این تویی ...
17 ارديبهشت 1393

دنیای خیالی

این روزهاعجیب تودنیای خیالی خودت هستی وبافاطمه نظری(چه اسم وفامیلی )همه جاصحبت میکنی وخیلی خیلی طبیعی رفتارمیکنی!!دورازجونت انگارتوهم زدی.چندروزقبل که به بابارضاگفتم خیلی میترسم ونمیدونم چکارکنم وبابای همیشه مهربون سریع یه مقاله حسابی وکاملامنطبق بررفتارشمابرام پیداکردوباخوندنش کمی آروم گرفتم.درکل تواون مقاله ازدیدروانشناسان این رفتارتاسنین پیش دبستانی وحتی کمی بالاترکاملاطبیعیه ونبایدتنبیه ویامسخره بشی وباپیداکردن یه دوست این رفتارتغییرمیکنه ومهمتراینکه اینهم یکی ازمراحل طبیعی رشدکودکان هست وعجیب اینکه توکودکان باهوش وخلاق این رفتارهابیشتره.(خداروشکر)جمعه بیست ونهم فروردین برای اولین باررفتی غارکتله خوروکل مسیررفت وبرگشت پابه پای مااومدی ور...
1 ارديبهشت 1393

سرماخوردگی

عشق ونفسمون ازصبح جمعه مریض شدی بعدازحدودیک سال ونیم که یادم رفته بوداین روزای سخت رو!الان داروهات روخوردی وتوخوابی وحال عمومیت کمی بهتره امیدوارم زودخوب بشی.داغون میشیم وقتی مریضی خانووم کوچولو عطرتنت...نگاه قشنگت ...شیرین زبونیات...دلخوشی روزهای زندگی من ورضاست.... ...
22 دی 1392