تئاتر
نازنینم دیروزبرای اولین باررفتی سالن تئاترتااولین تئاترزندگیت روببینی.نازنین جون ساعت دوازده ونیم ظهرزنگ زدوگفت اگه عصری بیکاری بیابچه هاروببریم تئاترومنم سریع قبول کردم چون خیلی به کارای نمایشی علاقه داری واصلاتوتمام مدت نمایش من فقط به تونگاه میکردم اگه بدونی باچه هیجانی نگاه میکردی نفسیمهمون آقای کارگردان بودیم وتوجایگاه ویژه نشستیم آخه همسرنازنین جون ازکارگردانهای خوب صداوسیمای استان هستش ودوست این آقای کارگردان بود.آرشیداوشنگول
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی