حرفهای قشنگ!
عزیزدلمون اینروزها انقدرحرفهای جالب ودورازذهن وگاهی اوقات فیلسوفانه میزنی که باورکن خیلیاش باعرض معذرت یادم نیستالان اومدم این چندتایی روکه یادم هست سریع بنویسم1:خطاب به من:مامی اگه من به دنیانمیومدم تودلت واسه من تنگ میشد!!!2:مامی وقتی من توشیکمت بودم توچجوری غذامیخوردی!!یه روزخونه مامانی خطاب به مامانی:مامانی توجوونیات یادته!!چه جالب مامانی دخترزاییده ،عزیزپسر!!به مامانی میگی :مامانی من میدونم وقتی مامی کوچولو بوده به شمامیگفته میخوام بزرگ شدم مادربشم وقتی هم رضاکوچولوبوده به عزیزمیگفته وقتی بزرگ شدم میخوام پدربشم!!بایدبعدازاین حرفهای قشنگت روسریع اینجایایه جای دیگه سریع بنویسم تایادم نره.یه نکته جالب اینکه الان تقریبایک هفته ای هست که به قدری به بابارضاعشق میورزی وروابط حسنه شده که من ورضااینجوری هستیم به شدتتاازسرکارمیادخونه سریع میپری بغلش ومیگی سلام بابای گلم.دوستت دارم!!خداختم به خیرکنهیه کارتازه که شایدمن وبابای فوق العاده حساس نذاشته بودیم تابه حال انجام بدی وخیلی دیره یاشایدوقتش همین سن هست نمیدونم به هرحال اینکه دیروزبه تنهایی ازجوی آب پریدی وردشدیومن وباباذوق مرگ شدیم!!میدونی چقدردوستت داریم خانوم کوچولوی خونمون؟؟!!