آرشیداآرام جانآرشیداآرام جان، تا این لحظه: 14 سال و 5 ماه و 16 روز سن داره

آرشیداخورشیدخونمون

مهمونی

دیروزناهارخونه مامان جون (مادربزرگ مامی)رفتیم وشمامثل همیشه خانوم ومودب بودی والبته کمکم میکردی توچیدن سفره توکارمیکردی وحاجی(بابابزرگم)کلی قربون صدقه ات میرفت آخه تواولین نتیجه‌اش هستی.هزاران سال زنده باشه بعدهم برهان جون اومدکه نوه دایی من هست وخیلی جیگره وشمامثل همیشه جوری رفتارمیکردی که انگارچندسال ازش بزرگتری (20ماه بزرگتری)اون اسباب بازیهاشومیریخت زمین وتوجمع میکردی.غذامیخوردبادستمال دهنشوپاک میکردی خیلی عشقی  خلاصه شعراتونوخوندین وباهم بازی کردین وکلی بهت خوش گذشت.البته خسته هم شدی چون به خواب بعدازظهرعادت داری نفسم.الانم توخواب نازی آروم جوووونم .اینم بگم که همش بامامانی اکی بودی یعنی مثل همیشه که مامانی رومیبینی ومنویادت ...
25 شهريور 1392

امروز...

امروزبعدازنزدیک چهارسال کل چیدمان اتاقت روعوض کردیم وتوچقدرخوشت میادوذوق میکنی خوب همه انسانهاتنوع رودوست دارن وشماهم که دیگه برای خودت خانومی شدی عزیزترینم مامانی امروزاومده بودپیش شماتامن به کارایی که بیرون داشتم برسم میگفت لی لی دقیقامثل یه خانوم بزرگ ومودب رفتارمیکنه میگفت لیلاجان دخترت دیگه بزرگ شده ومن چقدرته دلم خوشحال ویه کم غیمگین شدم الانم داریم هتل بازی میکنیم ومن اینجوریم آخه چراظهرنخوابیدی که الان اینطورکلافه ای خلاصه اینکه خانوم کوچولوی خونمون هستی ومن به داشتنت به خودم میبالم خدایاشکرت این عکس، عکس دیزاین این خانوم توتبلته بیبین چقدرخوشگل رنگاروهماهنگ کردی(اولش سادست وتوبایدآرایشش کنی) ...
25 شهريور 1392

سه شنبه اول مرداد

امروزاولین روزازدومین ماه تابستونه.این ماه برام عزیزه چون دایی مهدی قراره به سلامتی بعدازتموم کردن دوره فوق لیسانس تومالزی بیادایرااان.آفرین به تلاش وپشتکارت دایی مهدی عزیزمون درضمن ۲روزپیش هم خبرقبولی عمه توآزمون تخصصی دستیاری پزشکی روهم شنیدیم.آفرین به تلاش وهمت عمه جون ایشالاهردوتوتمام مراحل زندگی موفق باشندوماهم لذت ببریم عزیزکم ازساعت ۷عصردل دردگرفتی وازشدت درد تموم موهات خیس عرق میشد آخه توچرااینقدخانومی که حتی موقع دردم صدات درنمیادمامی بمیره برات ولی خداروشکربعدازمهمونی افطاری خوب شدی والانم خوابیدی امیدوارم همیشه سلامت باشی نفسی ...
25 شهريور 1392

.....نازنینم

عشق مامی ورضااین روزهابه محض بیدارشدن ازخواب درخواست بازی میکنی یعنی وروجک خانوم ازهمون چندماهگی همش دوست داشتی پیشت باشم واصلاوابداتنهایی باخودت خلوت نمیکردی این روزهاهم ازمن.رضاومامانی میخوای باهات همبازی بشیم.آرشیدا:خوب مامی مثین(مثلا)من فروشندم درحالی که چنددست ازلباستو آوردی ونقش فروشنده داری مامی:خانوم ایناچندن؟آرشیدا:ایناهزارمیشن وبعدازخریداوناروتوکیسه خریدمیندازی ومیدی به من یااینکه من ماشین میشم وتووامیروننی ومیجان سوارم میشین ومیریم مسافرت.آشپزی وتقلیدازکارای من که ازجمله کارهای روزمره شماهست این روزاخیاروکاهوومیوه هاکم بودن آبم میاری قاطی غذاهات میکنی که من کمی شاکی میشم جدیدادوست داری بابابارضا بری گاراژوخیلی بهت خوش میگذره پریشب...
25 شهريور 1392

ژست درپارک:-)

باعمه وعزیزجون رفته بودیم پارک وبااین ژست که پیشنهادرضابودازشماعکس گرفتیم(خدایی آخرایدست) این آشپزخونته که الان بیشترازیکسال هست که توآشپزیهای خیالی وتقلیدیت روتواون انجام میدی نفسم ...
25 شهريور 1392

فوتبال

داری بابابارضافوتبال تماشا میکنی وتخمه وپفک و..پاستیل ودیگه پدرودخترچشم منودوردیدین باباهمچنان میخوادتوروپرسپولیسی کنه ولی مگه من میذارم الانم میگی مامی برم لیوان توروبشورم من آرشیدا:برم دیگه مامی :فقط مواظب باش ...
25 شهريور 1392

من وتو

امروزصبح رفتیم مهدکودکی که پارسال برای چندروزرفتی ودیگه نرفتی وبعدازگذشت یکسال وسایلتوگرفتیم مدیرمهدتادیدگفت به به آرشیداجون چهره ای که هیچوقت فراموش نمیکنمش وبه منم یه چی گفت که کلی حال کردم خلاصه وسایل بازی وشخصی توروگرفتم وپروندت موند.چون اونجاگفتم آرشیدادوست داری دوباره بیای وکلی برنامه های خوب داره وتوهمش میگفتی آره میام آره میام حالاشایدباهات صحبت کنیم وراضی بشی به رفتن به خاطرخودت نفسم چون خیلی مزایاداره خوب.تابعدایشالاراضی بشی  درضمن ازوقتی اومدیم بارنگ انگشتیاوخمیربازی حسابی مشغولی البته میدونم سریع بیخیالشون میشی ودوباره میای سراغ من درست حدس زدم اومدی ودوباره شدم همبازیت ومهمونی گرفتیم وباخمیربازیاپیتزاوکیک وشیرینی ونوشیدنی...
25 شهريور 1392