آرشیداآرام جانآرشیداآرام جان، تا این لحظه: 14 سال و 5 ماه و 16 روز سن داره

آرشیداخورشیدخونمون

روزدختر

دیروزروزت بودعشق خوشگلم روزیه فرشته کوچولوی مهربوووون وعجیب واحساساتی،اولین نفراتی که تبریک گفتندبعدازخودم عمه وعزیزجون بودندوالبته به بقیه مهلت ندادی تاسورپرایزت کنندوخودت سریع میگفتی:امروزروزدختره ها ازاونجاکه عاشق سینماهستی به طورخیلی زیادوسینمافیلم شهرموشهای2رواکران میکردقرارگذاشتیم بابابارضاببریمت سینماوشام تاروزبه یادموندنی برای شمارقم بخوره،فدات بشم که تااسم سینماروشنیدی اومدی دست من ورضاروبوس کردی خلاصه روزخیلی خوبی بودهمراه باخانوم کوچولوی قصه زندگی ما دوست داشتنت یه جورایی آسمونیه،زلال،پاک وبه دورازدغل بازی،شباوقتی خوابیدی یه ربع ساعتی باهات عاشقونه زمزمه میکنم وبهترینهای دنیاروبرات ازخدای بزرگم میخوام والبته برای همه ...
7 شهريور 1393

حال اینروزها

اینروزهابعدازشنیدن خبرسقوط هواپیمای طبس واینکه یکی ازخانواده های عضونی نی وبلاگ هم تواین حادثه ازبین مارفتندحالم عجیب گرفته،اصلانمیتونم بیام اینجاومطلب بذارم ببخش منوعادت همیشگی من اینکه بعدازخبرهای اینچنینی یه مدتی بدحال میشم جمعه سفریکروزه داشتی به جاده بسی زیبای اسالم-خلخال(باتلفظ شیرینت)وجمعه هفته قبل هم بامامانی ایناوبدون بابارضارفتیم لاله پارک،22مردادهم عروسی عموی بهنیابودکه همه میگفتندچقدربزرگ وخانوم شدی وقدکشیدی گل قشنگم .همین تابعدشیرین ترینم ...
26 مرداد 1393

تعطیلات عیدفطر□سوراخ کردن گوش

دوباره سلام برگل گلابم،عزیزترینم 31تیرماه اواخرسن چهارسال وهفت ماهگیت گوشات روسوراخ کردیم وگوشواره دارشدی ؛اولش مثل خانومانشستی وبعدازسوراخی اولین گوش یه بغض کوچولوکردی وبعدازدومیش دیگه خیلی دردت اومده بودولی ازبس عشقی  اونجاگریه نکردی وبغل بابارضاحسابی گریه کردی تاخونه بعدکه بیتارودیدی بغلش کردی ویک گریه ای سردادی که نگوولی بعددیگه آروم شدی تاامروزکه نمیذاری گوشواره های جدیدت روبندازم ومیگی بذاریکماه بشه بعد مبارکت باشه :*صبح روزعیدفطررفتیم تهران تاتعطیلات عیددرکنارعزیزجون ایناباشیم وحسابی باعمه بازی کردی ،یه روزهم بردیمت دنیای بازی که کلی بهت خوش گذشت ودرضمن ازموسسه نخبگان هم مدرکت روگرفتیم که بعداعکسش روبه یادگارمیذارم برات،باباسرهن...
13 مرداد 1393

تولدمامی

دیروزیعنی همین چندساعت پیش تولدم بود؛دوباره تکرارشدم...ازخدابرای داشتن همه آدمهای خوب وعاشق توزندگیم ممنونم...ازوقتی بیدارشدیم کلی باهم بودیم دیروزوچقدرغرغرمیکردی خوبی خیلی زیادواین کمک کردنات کلافم میکنه سردرست کردن کیک کلی بحث کردیم وآخرسربرگشتی میگی اصلام خوشگل نشدبعدبایه حالتی که دلم ریش میشه:کاشکی واسه تولدمنم اینجوری بود!!درکل یه روزبودپرازحرفهای تو،پرازخاطره قشنگ...ممنونم ازخداکه توروهدیه داده به ما درضمن تاکیدمیکردی روی کیک بنویسم هپی برس آرشیدا(happy birthday) ...
24 تير 1393

آبله مرغون

توپست قبلی یادم رفت بگم اون دونه هایی که فکرمیکردیم کهیریانیش پشه هست باتشخیص خانوم دکترعمه آبله مرغون شدوچه خوب که اصلاتب نکردی وماروهم اذیت نکردی مامانی میگه ازبس دخملم خانومه آبله مرغون گرفتنش هم مثل خانوماست ازمامانی پنجاه تومن وازباباجون هم ده تومن کادوگرفتی وماهم هنوزنگرفتیم هرچی ازت میپرسیم چی میخوای میگی هیچی ...
12 تير 1393

اینروزها

سلام عشقم خیلی دیربرات مطلب جدید میذارم میدونم ولی بذاربه حساب تنبلی اینروزهاماه مبارک رمضان آغازشده وتوهنوزدرک درستی نداری یعنی یه جورایی متوجه فلسفه روزه داری نیستی وقتی موقع صبحونه یانهارمیبینی غذانمیخورم میپرسی:مامی تونمیخوری؟؟من:عزیزم من روزم آرشیدا:پس منم اصلانمیخورم ومن درآنهنگام القصه اینکه الان پنجاه وپنج ماهه هستی وخیلی روابط اجتماعیت پررنگ شده.سوم تیرماه رفتیم تهران خونه عزیزاینا عمه جون عمل آپاندیس شده بودووقتی برگشت خونه میگفتی:من بهش میرسم عمه هرچی میخوای بگومن میارم برات وهم اینکه چهارم تیرساعت سه توموسسه نخبگان راه آینده وقت داشتیم براسنجش شماواینکه بابارضاهمش اصرارداشت که هوشت یه ارزیابی بشه وببینیم اینکه مافکرمیکنیم شماخییی...
12 تير 1393

کهیر

دیروزساعت حدودپنج بعدازظهردیدم گفتی که پشتت میخاره بلوزت روکه دادم بالادیدم قسمت شونه سمت چپ شدیداقرمزوحالت تاولی وهمینطورسمت راست پایین شونه!! ویکدونه هم بغل نافت!   سریع رفتیم سمت درمانگاه ولی اونجاپشیمون شدیم وبابابه دکترداروخونه که دوستشه نشون دادوپمادزینک اکسایدگرفتیم ودیگه اصلاخارش نداشتی.شب که اومدیم خونه دوباره قرمزشدشربت آنتی هیستامین دادم وبتامتازون مالیدم وراحت خوابیدی تاالان که بازم توخونه مامانی جون خواب هستی؛گفتم برات بنویسم که اولین کهیرزندگیت روزدی   ...
31 خرداد 1393

چهارسال ونیمه ای

به رسم همیشه عزیزترازجانمان پنجاه وچهارماهگیت مبارک حالاچهارسال ونیمه ای وماسرمست ازوجودنازنینت...بردرگاه الهی سجده میکنیم وشکرحضورت به جامیاوریم.درضمن نازنینم امروزاولین سالگردوبلاگت هم هست!باورم نمیشه یکسال ازخاطرات شیرینت رواینجابه یادگارنوشتم امشب قراره یه کیک کوچولوبرات بخریم وجشن بگیریم توپست بعدی باکلی عکس درخدمت خواننده های وبلاگمون هستیم ...
12 خرداد 1393